|
یادگار ،می نای سابق
|
این یک ماه همه چی روی استرس و نگرانی و فشار روحی گذشت
چند روزی بود که بابا موقع راه رفتن قلبش میگرفت و بعد ...
مامان راضی نشد اینجا عمل بشه و رفتن تهران پیش خواهر برادرم
و من اینجا طاقت نمیاوردم توی بی خبری و استرس و این شد که رفتم
نزدیک دو هفته بیمارستان بود بابا و عمل و مراقبت ها ...بماند که به ماها چی گذشت
یک روز در میون من و داداشم پیشش بودیم ،بابام خیلی اذیت شد خیلی درد کشید...
خیلی سخته عزیزت تو بستر بیماری باشه و درد بکشه و تو کاری نتونی بکنی
خلاصه که روزای خوبی نبودن ولی گذشت...چند روزیه بابا برگشته یزد
دیگه مثل قبل نیست باید استراحت کامل باشه و هیچ کاری نکنه جز پیاده روی
دیگه مثل قبل شاد نیست و روحیش بده ،همش نشسته و فکر میکنه و توی خودشه
آه .خدا همه مریضا رو شفا بده ،توی هیچ خونه ای مریضی و ناراحتی نباشه الهی
بابا خیلی دوست داریم خیلی
رمان
parset
پس زمینه
یوفا
هفت آسمان
ایده های زیبا
آرشیو پیوندهای روزانه
ARCHIVE
FRIENDS
narsis
masoud
esteghlal
bahar
mashti&shuli
fahime
tayyebeh
seyed
hamid
elay
mohamad hosein
shokouh
bahoor
mohamad
roz
ali asghar
faezeh
farzad
soren
tannaz
mosafer kavir
rasa
elham
javad
zemestane
sam
heshmat
hesam
ali vafadar
zahra
shekofeh
siahkhan