یادگار ،می نای سابق

آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می جهید که ما را بلعیده است.

وقتی از ضعف های ما حرف می زنید

یادتان باشد که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم و میدان‌های جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،

آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

این را خوب می دانیم:

حتی نفرت از حقارت نیز آدم را سنگدل می کند.

حتی خشم بر نابرابری هم صدا را خشن می کند.

آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم

خود نتوانستیم مهربان باشیم.

اما شما وقتی به روزی رسیدید که انسان یاور انسان بود

درباره ما با رأفت داوری کنید!

+ تاريخ دوشنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۴ساعت 13 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

این روزا اصلا متوجه نمیشم چطوری میگذره

می نای لوس و ته تغاری باورش نمیشد یه روز مسئولیت زندگی رو شونه هاش باشه و بشه عصای دست پدر مادرش

همیشه توی ذهنم این بود چهل سالگی به بعد برم برای خودم دنیا رو بگردم و حتی جاهای مختلف رو برای زندگی تجربه کنم

ولی الان نمیدونم چرا هر جا برم و هر موقعیتی باشه باز دلم پیش بابا و مامانه و میخوام کنارشون باشم

بابای قشنگم دل نازک شده و طاقت دوری بچه هاش رو نداره

از اونور دلش تنگه پسرش میشه میرن ترکیه پیشش، باز اونجا که هستن دلشون پیش ما

مسعود داداشیم باز ازدواج کرده و عازم میشن مهاجرت کنن بارسلونا، از یه طرف براش خوشحالم از یه طرف فکرم درگیر مامان بابام که چقدر سختتر میشه براشون

ولی خب دنیا همینه ، توی بیشتر خونواده ها این جدایی و رفتن و مهاجرت هست

تصمیم داشتم منم برم ترکیه ، همه کارا رو پیش بردم ، از کارم اومدم بیرون و جدی جدی وسیله هام هم جمع کردم ولی یه اتفاقی افتاد که قلب و دلم نذاشت

بدجووووور بهشون وابسته شدم و هر روز که میگذره و میبینم دیگه نمیتونن خیلی کارا رو خودشون انجام بدن و نمیشه تنهاشون گذاشت این دلنگرانیم بیشتر میشه ،نمیدونم بقیه هم این حس رو دارن یا من اینطوری شدم

مامان مریضی سختی رو پشت سر گذاشت و خیلی ضعیف شد

چند روز بیمارستان و من و آبجی کنارش

کاش هیچوقت بابا و مامانا پیر نمیشدن ، کاش همیشه باشن

روح پدر مادرایی که رفتن شاد باشه ...

+ تاريخ شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ساعت 19 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

سلام همدم تنهاییام

من اومدم باز بعد چند وقت دوری ازت

چقدر حرف برای گفتن دارم اووووووه

دوتا دوست هستن که هنوووووز کنارمن و تنهام نذاشتن

واقعا بی معرفتیه یادشون نکنم

هر موقعی که نبودم و بعد اومدم سری زدم پیامشون لبخند رو لبم نشونده

مقداد جانم ، اسی عزیز واقعا با تمام وجودم دوستون دارم و به وجودتون میبالم

الهی سالیان سال باشین و بلا از وجود نازنینتون دور باشه

+ تاريخ جمعه نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ساعت 21 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

‏همیشه می ترسم

کسانی روکه دوست دارم

یه روز از دست بدم؛

اماباید ازخودم بپرسم

آیا کسی ام هست بترسه

از اینکه منو یه روز ازدست بده !؟

+ تاريخ شنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۲ساعت 17 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

می دانم روزی میرسد ،

که خاطرات روزهای سخت را مرور خواهیم کرد ، نفسی عمیق خواهیم کشید ،

و آرام زمزمه خواهیم کرد : " تمام شد ..."

دیوارهای سرد و سخت و تاریک را تا هر کجا هم که بچینیم ،

باز آسمان آبی پیداست ...

+ تاريخ یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 15 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

سلام دوستای گل مجازی خوبین همگی؟

منکه عالی ام ، سفر کوتاه داشتم ولی خیلی متفاوت

دفعه سوم بود میرفتم ترکیه و دفعه اول که به شهر وان میرفتم . زمان کمتری داشتم ولی عالی عالی

شادمهر عشقه عشق...چقدر لذت بردم از کنسرتش

یعنی چی میشد همین فضا رو تو ایران خودمون جشن میگرفتیم!!

فکر کن با چهار تا آقای جذاب و جنتلمن بری ،بعد خودت مرخصی نداشته باشی و مجبور بشی چهار روز بیشتر نمونی و تنها برگردی و اون چهار تا نامردا ده روز بمونن 😐

الهی قربونشون برم جذابای لعنتی من ..

ولی باهاشون خیلی بهم خوش گذشتتتتت چقدررر دستشون خندیدم ،چهارتا بادیگارد 😂هیشکی جرات نداشت از کنار من رد بشه خخخخ

پ.ن :

تنها داداش نازنینم مسعود جانم ،ایمان تک فرزند داداشم که مردی شده قربونش برم ، علی جان و عرفان جانم پسرای تنها آبجی نازنینم که اونام مردای جذابی شدن قربونشون برم

اوووووف همین الان دلم تنگشون شد ،عمه و خاله فداتون بشه الهی 😁😍

+ تاريخ چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت 19 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

و پیییییش به سوی کنسرت شادمهر عزیز ♥️

دوستان عزیزم اگه دیگه برنگشتم حلالم کنین ، زلزله شد کنسرت عقب افتاد .باز زلزله نیاد صلوات 😁

حمیدددد چرا وبلاگت نیس یعنی چی آخه

+ تاريخ یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۲ساعت 14 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

سال جدید با تاخیر مبارک به همه مخصوصا دوستای گل مجازیم

ایشالا که امسال بالاخرههههههه سال خوبی برای همه باشه و اتفاقای قشنگی بیفته برای کل ایران

سفر داشتم طبق همیشه از مشهد شروع کردیم و بعدم خراسان جنوبی برای اولین بار رفتیم و بعد کرمان و برگشتیم یزد و بعد تهران و کرج و باز یزد

خیلییییی خستم خیلی

و در تدارک سفر دوباره و هیجان انگیز

و بعد از اونم که اوایل تابستون و اسباب کشی

امروز توی این لحظه دارم میبینم خواسته هایی که یه زمانی برام آرزو بود الان چه راحت داره یکی یکی اتفاق میفته

شکر خدا جونم...

+ تاريخ شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 22 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

بعد چند وقت اومدم

نت قطع میشه مرتب

بعد چندسال بالاخره اتفاق خوب افتاد و انتقالی داره اوکی میشه

به امید حق علیه باطل سال بعد بستن بار و بندیل و رفتن به خونه جدید و محل کار جدید

+ تاريخ سه شنبه دوم اسفند ۱۴۰۱ساعت 14 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

کی قراره این مردم کمی نفس بکشن

اسی دوست و رفیق قدیمی یه خبری از خودت بده

+ تاريخ سه شنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۱ساعت 22 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

HOME
EMAIL
BLOGARCHIVE
POSTS

DAILY LINKS

رمان
parset
پس زمینه
یوفا
هفت آسمان
ایده های زیبا
آرشیو پیوندهای روزانه

ARCHIVE

خرداد ۱۴۰۴
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
تیر ۱۴۰۱
فروردین ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
دی ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۷
خرداد ۱۳۹۷
اردیبهشت ۱۳۹۷
فروردین ۱۳۹۷
بهمن ۱۳۹۶
دی ۱۳۹۶
آذر ۱۳۹۶
آبان ۱۳۹۶
مهر ۱۳۹۶
شهریور ۱۳۹۶
تیر ۱۳۹۶
اردیبهشت ۱۳۹۶
آرشيو

CATEGORIES

مــ ـــی نا

FRIENDS

narsis
masoud
esteghlal
bahar
mashti&shuli
fahime
tayyebeh
seyed
hamid
elay
mohamad hosein
shokouh
bahoor
mohamad
roz
ali asghar
faezeh
farzad
soren
tannaz
mosafer kavir
rasa
elham
javad
zemestane
sam
heshmat
hesam
ali vafadar
zahra
shekofeh
siahkhan

RSS

Digital Clock - Status Bar