یادگار ،می نای سابق

این روزا اونایی که کمی وجدان هم داشته باشن

کمی انسانیت

کمی غیرت

کمی تعصب ،....حال خوشی ندارن ،

چی میشه گفت حرف خیلی زیاده

واقعا معنی زن چیه؟ اصلا مفهمومی جز مادر براش بیان شده توی کشورم؟ آخ که چقدررررر دلم میسوزه میسوزه و میسوزه

خدایا میبینی ؟؟؟ حق ما اینه؟؟

آخ از دلم .....دلم....

+ تاريخ یکشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۱ساعت 15 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

و اومد و اومد

بازم یک سال گذشت

با همه سختیهاش و خوشی هاش

خدایا شکر برای همه چیز...

و حالا دیگه کامل حس میکنم که هستی و هوامو داری

چقدر حس خوبیه که ببینی هنوز مهمی و برای دیگران ارزش داری

خداجون ممنونم برای دوستای خوبی که کنارم هستن

خونواده عزیزم که تو این سال بیشتر کنارم هستن و هوامو دارن

شکرت خدا

کم کم دارم به نیمه های مسیر زندگیم میرسم و الان درک میکنم که زندگی آدم و لذتی که میبره فقط و فقط دست خودشه ،فقط برای خودت تلاش کن که شاد باشی و لذت ببری و راضی باشی

+ تاريخ سه شنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۱ساعت 14 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

بله شهریورم اومد

ماه دوست داشتنی ،،هوا خوب میشه خنک میشه

و حس اینکه بازم رسید و داره عمرم میگذره خیلی خیلی تند

پ .ن :تولد همه شهریوری ها مبارک مخصوصا حمید ..

+ تاريخ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ساعت 9 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

به سن خودم تا حالا اینطور سیلی ندیده بودم توی یزد

بارون شدیدی که من تبریز دیده بودم و یکبارم فومن گیلان

شهر یزد با اون بافت خوشکل قدیمیش فعلا داغونه و آوار شده

مرکز شهر شده عین شهرهای جنگ زده

چه مغازه ها و خونه ها که آب گرفت و آوار شد

حتی روستاها.....خیلی ناراحت شدم خیلی،دلم برای این مردم میسوزه با این مسئولینی که دارن و قراره کمکشون کنن مثلا

هییییی روزگار

+ تاريخ دوشنبه دهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 15 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

 

خب الان مطلب خاصی ندارم ازش بنویسم

فقط کار و گذروندن این روزا،در کنارش باشگاه و اگه تنبلی نکنم بافت تابلو فرش جدیدم،،، 

خداروشکر این کرونا عادی شد ،،،چه دوران بدی رو گذروندیم

 

 

فقط تشکر کنم از دوستای قدیمی که هنوز میان و پیام برام میذارن و من با خوندن پیامشون میییییییرم به چنددددد سال پیش و حالم خوب میشه،هییییی روزگار ، نه واتسپی بود و نه تلگرام و اینستایی ،،،فقط با وبلگهامون خوش بودیم و با هم صحبت میکردیم

 

+ تاريخ پنجشنبه نهم تیر ۱۴۰۱ساعت 21 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

ممنونم دوستای گلم سال نو مبارک

یه سفر ۱۶روزه داشتم  خیلی متفاوت و خوب بود خستگیای روزمره و کاریمو شست و برد

+ تاريخ دوشنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۱ساعت 10 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

 

یه زمانی بود که عاشق عید بودیم و کلی ذوق و شوق داشتیم

الان دیگه اونطوری نیس

فقط میدوییم انگار ماه اسفند همه کارها میفته رو دور تند

مگه قراره کجا برسیم

قراره چه اتفاق عجیبی بیفته؟ عیده مثل برق میاد و زودم میره و تمام ...حالا خودمون رو بکشیم براش؟والا

لحظه هات رو دریاب ،عمرته که راحت داره میره .از ثانیه به ثانیه روزای ماه اسفندت لذت ببر ، قدم بزن، خوش باش توی لحظه،

انقدر حرص خوردنا و بدو بدو کردنا واسه چیه؟

 

 

پ .ن : خودمو الان دوس دارم تغییراتی که دادم و میخوام بدم دوس دارم،حالمو خوب میکنه ، خودمو عشقه خخخخ

رز جانم خوشحالم پیامت رو دیدم و امیدوارم دیگه باشی و بنویسی .دوست عزیز قدیمی

 

+ تاريخ چهارشنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 1 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

 

خب خداروشکر امسالم برف دیدیم

خدایا خسیس نباش دیگه بازم میخوایم 

خاطره ها رو چجوری باید از ذهن پاک کرد؟؟؟؟

جاش باید یه خاطره جدید ساخت یعنی؟؟؟

 

 

 

+ تاريخ جمعه هفدهم دی ۱۴۰۰ساعت 19 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

سلام به مقداد و حمید و اسی عزیز که گاهی گداری میان وبلاگمو میخونن و احوالی میپرسن ...والاااا 

 

دارم تو این آزادی الانم کیف میکنم فعلا حالا تا کی خسته بشم و بشه روزام تکراری خدا داند :دی

و دارم این روزا همش به این فکر میکنم جوونا الان چقدررررر ناامیدن و الکی روزا رو میگذرونن بدون هیچ امیدی

والا ما حداقل خوش بودیم و یه نمه امید داشتیم الان اینه وضعیتمون ...حداقل ما دلخوشی های کوچیک زیاد داشتیم که یکیش همین وبلاگمون بود و دوستای مجازیمون

حالا روزگارمون اینه دیگه جوونا الان روزگارشون چی میشه...

 

برم پی نوشت که هنوز دوسش دارم خخخ

___________

پ .ن : اولا حمید خوبی؟زلزله اومده همش فکرت بودم یه خبری از خودت بیا بده و شرح ماوقع کن 

آقای سجاد توسلی که هی میای کامنت میذاری .خیلی مخلصیم 

والا من حال و حوصله خودمم ندارم دیگه بیام پرسشنامه پر کنم .هر سوالی داری بپرس تو کامنتت حال داشتم جواب میدم.ما یه زمانی وبلاگ نویس بودیم و عالمی داشتیم 

حمید مقداد و اسی جان تولدتونم با کلی تاخیر مبارک .حالا چندسالتون شده 

 

+ تاريخ شنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۰ساعت 10 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

 

الان این سوال برام پیش اومده که بچه واقعا به چه دردی میخوره

وقتی قراره هر روز نگرانی داشته باشی هر روز از فکرشون و سر وکله زدن  باهاشون پیر بشی 

بعدم آخر همه غصه خوردنات بشه مریض شدن خودت و تهش تنها بودنت .. و ..

 پس نتیجه اینکه خداروشکر، خدا میدونست من تحمل این چیزا رو ندارم خودش این گزینه رو حذف کرد خخخخ ،تنها خودمو عشقه ..

 

+ تاريخ چهارشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 14 نويسنده ஜ♣ مــ ـی نا ♣ஜ |

HOME
EMAIL
BLOGARCHIVE
POSTS

DAILY LINKS

رمان
parset
پس زمینه
یوفا
هفت آسمان
ایده های زیبا
آرشیو پیوندهای روزانه

ARCHIVE

خرداد ۱۴۰۴
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
تیر ۱۴۰۱
فروردین ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
دی ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۷
خرداد ۱۳۹۷
اردیبهشت ۱۳۹۷
فروردین ۱۳۹۷
بهمن ۱۳۹۶
دی ۱۳۹۶
آذر ۱۳۹۶
آبان ۱۳۹۶
مهر ۱۳۹۶
شهریور ۱۳۹۶
تیر ۱۳۹۶
اردیبهشت ۱۳۹۶
آرشيو

CATEGORIES

مــ ـــی نا

FRIENDS

narsis
masoud
esteghlal
bahar
mashti&shuli
fahime
tayyebeh
seyed
hamid
elay
mohamad hosein
shokouh
bahoor
mohamad
roz
ali asghar
faezeh
farzad
soren
tannaz
mosafer kavir
rasa
elham
javad
zemestane
sam
heshmat
hesam
ali vafadar
zahra
shekofeh
siahkhan

RSS

Digital Clock - Status Bar